جدول جو
جدول جو

معنی مانع آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

مانع آمدن
(شُ دَ)
مانع شدن. مانع گردیدن. جلوگیر شدن:
از کبابش مانع آمد آن سخن
بخت نوبخشد ترا عقل کهن.
(مثنوی چ خاور ص 140).
مانع آید از سخنهای مهم
انبیا بردند امر فاستقم.
(مثنوی چ خاور ص 179).
مانع آید او ز دید آفتاب
چونکه گردش رفت شد صافی و ناب.
(مثنوی چ خاور ص 255).
و رجوع به مانع شدن شود
لغت نامه دهخدا
مانع آمدن
پترانیدن باز داشته کردن مانع شدن: از کبابش مانع آمد آن سخن بخت نو بخشد ترا عقل کهن. (مثنوی. نیک. 10: 3)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ تَ)
جلوگیری کردن. منع کردن. بازداشتن: هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را
به چوب از آستان خویش می رانند دولت را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
گراییدن. رغبت کردن. راغب شدن، خمیدن. خمیده شدن. کج شدن. انحناء یافتن:
تن را به هرچه دادی، انجام کارت آن است
دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ / یِ کَ دَ)
سودمند آمدن. مفید افتادن، مؤثر افتادن. اثر بخشیدن. اثر کردن. فایده بخشیدن: از وعده و وعید سخن راند و به لطف و عنف اعذار و انذار مقدم داشت و هیچگونه نافع نیامد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 157)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مَ)
فریاد رسیدن. آواز آمدن. آوایی شنیده شدن: حیلتی ساخت در کشتن فور به آنکه از جانب لشکر فور بانگی به نیرو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90).
خاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش کالامر لک
در پای او دست ملک روح معلا ریخته.
خاقانی.
ناله ها کردم چنان کز چرخ بانگ آمد که بس
ای عفی اﷲ در تو گویی ذره ای ز آن درگرفت.
خاقانی.
بانگ آمد از قنینه کاباد بر خرابی
دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی.
خاقانی.
- بانگ برآمدن، آوا برخاستن. آهنگ بلند شدن. فریاد و فغان برخاستن. آوا درافتادن: و خوارزمشاه آنگاه خبر یافت که بانگ غوغا از شهر برآمد که در پای وی رسن کرده بودند و میکشیدند. (تاریخ بیهقی).
نای چو شهزادۀ حبش که زند چشم
بانگش از آهنگ ده غلام برآمد.
خاقانی.
شی ٔ اللهی بزن که برآید ز خانه بانگ
یا اللهی بگو که گشایند بر تو در.
خاقانی.
بانگ برآمد ز خرابات من
کی سحر اینست مکافات من.
نظامی.
زهر بیاور که از اجزای من
بانگ برآید به ارادت که نوش.
سعدی (طیبات).
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت
بسیار بگویید که بسیار نباشد.
سعدی (طیبات).
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند.
سعدی (بوستان).
ناگه ز خانه بانگ برآید که خواجه مرد.
سعدی.
استنقاع، بانگ برآمدن. (تاج المصادر بیهقی).
- به بانگ آمدن، به آواز آمدن. خواندن. متغنی شدن: عندلیب هنر به بانگ آمد. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ)
در تداول عامه، از کسی نزد دیگری بدگویی کردن. معایب و بدیهای کسی را در پیش دیگری آشکار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده ذیل ’مایه را آمدن’ آرد: از کسی شکایت کردن، کسی را لو دادن. وسایل تغیر و خلق تنگی کسی را از کس دیگر فراهم کردن و او را به دم چک دادن، این ترکیب را ’مایه گرفتن’ نیز نامند. و رجوع به مایه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
باز داشتن جلوگیری کردن منع کردن: هیچ چیزکه مانع شود در رفتن راه نبود
فرهنگ لغت هوشیار
از کسی نزد دیگری بدگویی کردن، معایب و بدیهای کسی را پیش دیگری آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کج شدن خمیده شدن، خواستار شدن میل کردن رغبت کردن، کج شدن خمیده شدن: تن را بهر چه دادی انجام کارت آنست دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد. (شیخ العارفین ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافع آمدن
تصویر نافع آمدن
سودمند شدن مفیدافتادن، اثر بخشیدن: (از وعده و وعید سخن راند و بلطف و عنف اعذار و انذار مقدم داشت و هیچگونه نافع نیامد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه آمدن
تصویر مایه آمدن
((~. مَ دَ))
بدگویی کردن، سعایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
تعترض الطّريق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
Hinder, Impede, Obstruct
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
entraver, empêcher, obstruer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
engellemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
روکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
ขัดขวาง , ขัดขวาง , ขัดขวาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
להפריע , להכשיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
妨げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
阻碍
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
kuzuia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
방해하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
रोकना , बाधित करना , अवरोध करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
menghalangi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
বাধা দেওয়া , বাধা দেওয়া , প্রতিবন্ধকতা সৃষ্টি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
ostacolare, impedire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
obstaculizar, impedir, obstruir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
behindern, blockieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
перешкоджати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
препятствовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
utrudniać, przeszkadzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
dificultar, impedir, obstruir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
belemmeren
دیکشنری فارسی به هلندی